شعر در مورد جانباز
شعر در مورد جانباز , شعر در مورد جانبازان ،شعر در مورد جانبازان شیمیایی ، شعر در مورد جانبازان موجی،شعر در مورد جانبازان شهید،شعری در مورد جانبازان،شعر در مورد جانباز ، شعر در مورد جانباز شیمیایی،شعر کوتاه در مورد جانباز،شعر درباره جانبازان،شعر درباره جانبازان شیمیایی، شعر در مورد جانباز شهید ،شعر زیبا در مورد جانباز،شعر درباره جانباز شیمیایی،شعری درمورد جانبازان شیمیایی،شعر درباره جانباز شهید،شعر درباره جانبازان شهید،شعری در مورد جانباز،شعر زیبا در مورد جانبازان،شعر کوتاه درباره جانباز،اشعار زیبا در مورد جانبازان،شعر زیبا درباره جانبازان،شعر زیبا درباره جانباز،شعر جانباز،شعر جانباز شیمیایی،شعر جانبازان شیمیایی،شعر جانبازان شهید،شعر درباره جانباز،شعر روز جانباز،شعر درمورد جانباز،شعر درمورد جانبازان،شعر برای جانباز شهید،شعر برای جانباز شیمیایی،شعر درباره جانباز شیمیایی،شعر برای جانبازان شیمیایی،شعر درباره جانبازان شیمیایی،شعر در مورد جانباز شیمیایی،شعری برای جانباز شیمیایی،شعر درمورد جانبازان شیمیایی،شعری برای جانبازان شیمیایی،شعر در مورد جانبازان شیمیایی،شعر درمورد جانباز شیمیایی،شعری درمورد جانبازان شیمیایی،شعر جانباز شهید،شعر درباره جانبازان شهید،شعر برای جانبازان شهید،شعر درباره جانباز شهید،شعر در وصف جانبازان شهید،شعر در مورد جانبازان شهید،شعری درباره جانباز، شعر در مورد جانباز ، شعر در مورد جانبازان ، شعر برای روز جانباز،شعر درمورد روز جانباز،شعر درباره روز جانباز،شعر تبریک روز جانباز،شعر در خصوص روز جانباز،شعر در مورد جانبازان موجی، شعر در مورد جانباز شهید ،شعری در مورد جانبازان،شعر کوتاه در مورد جانباز،شعر زیبا در مورد جانباز،شعری در مورد جانباز
در این مطلب سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد جانباز برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید
دست هایش از ترانه ی ویلچر انباشته
کمرگاه جوانش
از هجوم بی آرام لحظه ها تاخورده
نمی دانم فرشته ها
از پشت پرچین حیاطشان
روی سجاده ی بلند مهربانی اش
سحرگاه
کدام ترانه را آواز می کنند
که
آفتاب
از دو چشم روشن او
شوق دوباره سر زدن
در درونش شکوفه می کند
اشرف سرلک
شعر در مورد جانبازان
جیم جانبازی جهاد هر کس است
خالق رحمان بهایش این بس است
شعر در مورد جانبازان شیمیایی
دیده اول، روشن از آیینه جان دیده ام
دست و پا گم گشتگان را تا به معراج حضور
در منای عشق و سرمستی، سرافشان دیده ام
در شبستان ولا، رخسارشان مهتاب گون
هاله پیوند سحر از نور ایمان دیده ام
تا جوان را خرمی بخشند از لطف بهار
دامنی رنگین تر از گل های عرفان دیده ام
تا برآید از دل شب، آفتاب مردمی
مهر را بر گردشان آیینه گردان دیده ام
این شقایق های سوزان را به صحرای جنون
سرخوش از پیمانه گلگون پیمان دیده ام
این یکی را شب چراغ معبر آزادگی
آن یکی را مهر در صبح گریبان دیده ام
عزمشان چون صخره الوند، سخت و استوار
رزمشان در پهنه، رشک پور دستان دیده ام
این یکی را آیتی زآیات رحمت یافتم