شعر در مورد روستا
شعر در مورد روستا،شعر در مورد روستا و شهر،شعر در مورد روستایی،شعر در مورد روستای من،شعر در مورد روستای،شعری در مورد روستا،شعر در مورد زندگی روستایی،شعر کودکانه در مورد روستا،شعر در مورد زنان روستایی،شعر زیبا در مورد روستا،شعر درباره روستا و شهر،شعری درباره روستا و شهر،شعری در مورد زندگی روستایی،شعر در مورد روستای ابیانه،شعری درباره روستا،شعر درباره زندگی روستایی،شعر کودکانه درباره روستا،شعر زیبا در مورد زن روستایی،شعر در مورد زن روستایی،شعر در باره زن روستایی،شعری زیبا در مورد روستا،شعر های زیبا در مورد روستا،شعر روستا،شعر روستای،شعر روستا سهراب سپهری،شعر روستایی،شعر روستای من،شعر روستا از مصطفی رحماندوست،شعر روستایی،شعر روستا و شهر،روستا شعر نو،شعر درباره روستا،شعر روستای زیبای من،شعر روستایی دبستان،شعر روستایی ایرج جنتی عطایی،شعر روستایی جنوب،شعر روستای ما،شعر روستایم،شعر ای روستایی،شعر دختر روستایی،شعر زن روستایی،شعر خانه روستایی،شعر زندگی روستایی،شعر در مورد روستای من،شعر ای روستایی،شعر خانه روستایی،شعر درباره روستا و شهر،شعری درباره روستا و شهر،شعر در مورد روستا و شهر،شعر کودکانه شهر و روستا،شعر درباره روستایی،شعر درباره روستای،شعری درباره روستا،شعر در مورد روستا،شعری در مورد روستا،شعر درباره ی روستا،شعری درباره ی روستا
در این مطلب سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد روستا برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید
میبرم لذت من از آب و هوای روستا/کوه و دشت و چشمه و بانگ ونوای روستا
صبحدم بیدار میگردم من از بانگ خروس/تا کنم رو سوی درگاه خدای روستا
میبرم لذت من از آواز چوپانش ولی/لذتی بس بیشتر از کدخدای روستا
گله می آید ز دشت و کوچه ها پر می شود/از صدای بع بع بزغاله های روستا
گاو با گوساله و بزغاله و مرغ و خروس/پرسه هر یک میزنند در لابلای روستا
جای بنز و پاترول و پیکان بود اسب و الاغ/مرکب رهوار بی چون و چرای روستا
کربلایی اصغر و مش قاسم و حاجی رجب/پیر مردان غیور و باصفای روستا
دخترانش شال می بندند دور سر که هست/در میانش مهره ای از کهربای روستا
میرسد درصبح باران عطر و بوی کاهگل/از در و دیوار و بام هر سرای روستا
هست بازار طلا در روستا بی جلوه چون/خرمن گندم بود کوه طلای روستا
در عروسی بارها دیدم که شبها همچو ماه/می درخشد دست داماد از حنای روستا
از زنانش درس عفت باید آموزیم هست/مایه عز و شرف حجب و حیای روستا
هر چه میگردم درون شهر می بینم که نیستآن کلاه و گیوه و شال و قبای روستا
بنده «سیمرغم »نمی خواهم ببینم هیچ وقت/خشکی و ویرانی و مرگ و فنای روستا
شعر در مورد روستا
گوشه دنج جهان است روستا
خلوت باغ جنان است روستا
دشت و صحرایش همیشه نوبهار
جلوه رنگین کمان است روستا
مردمش آرام فضایش بی صدا
چون کلاس امتحان است روستا
کوچه باغ ها مرکز آرامش است
داروی روح و روان است روستا
در وجود جمله مهر و عاطفه
مردمانش مهربان است روستا
دخترانش با حجاب و با ادب
چون پری باشد زنان روستا
با محبت پیرمردانش همه
همچو قلب نوجوان است روستا
راه ندارد اندر آن دزدان چو شهر
در امان از رهزنان است روستا
در ده ما نیست بازار سیاه
فاقد جنس گران است روستا
بر خلاف شهر بی دوز و کلک
صاف و ساده مردمانش روستا
حیف و صد حیف از جور زمان
چو غریب بی نشان است روستا
شعر در مورد روستا و شهر
دشتهایی چه فراخ!
کوههایی چه بلند
در «گلستانه» چه بوی علفی میآمد!
من در این آبادی، پی چیزی میگشتم:
پی خوابی شاید،
پی نوری، ریگی، لبخندی.
پشت تبریزیها
غفلت پاکی بود، که صدایم میزد.
پای نیزاری ماندم، باد میآمد، گوش دادم:
چه کسی با من، حرف میزند؟
سوسماری لغزید.
راه افتادم.
یونجهزاری سر راه.
بعد جالیز خیار، بوتههای گل رنگ
و فراموشی خاک.
لب آبی
گیوه ها را کندم، و نشستم، پاها در آب:
«من چه سبزم امروز
و چه اندازه تنم هوشیار است!
نکند اندوهی، سر رسد از پس کوه!
چه کسی پشت درختان است؟
هیچ، میچرخد گاوی در کرد.
ظهر تابستان است.
سایه ها میدانند، که چه تابستانی است.
سایههایی بیلک،
گوشهای روشن و پاک،
کودکان احساس! جای بازی این جاست.
زندگی خالی نیست:
مهربانی هست، سیب هست، ایمان هست.
آری