اشعار محمدرضا طاهری
اشعار محمدرضا طاهری ،اشعار محمدرضا طاهری،شعر محمدرضا طاهری،اشعار حاج محمد رضا طاهری،متن اشعار محمد رضا طاهری،اشعار مداحی محمد رضا طاهری،مجموعه اشعار محمد رضا طاهری،متن اشعار مداحی محمد رضا طاهری،متن اشعار فاطمیه محمدرضا طاهری،کتاب شعر محمدرضا طاهری،متن شعر محمد رضا طاهری،شعر حاج محمدرضا طاهری،شعر مداحی محمد رضا طاهری،شعر خوانی محمد رضا طاهری،شعر های محمدرضا طاهری،شعری از محمد رضا طاهری،متن اشعار حاج محمد رضا طاهری،اشعار محرم حاج محمد رضا طاهری،متن اشعار شب اول محرم حاج محمد رضا طاهری،متن اشعار شب چهارم محرم حاج محمد رضا طاهری
در این مطلب از سایت جسارت بهترین اشعار محمدرضا طاهری را در بخش اس ام اس شعر برای شما تهیه کرده ایم .امیدواریم مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد
تنهایی من تاول بدخیم بزرگی ست
بیرون زده از پوست خشک لحظاتم
زخمی که چنان ریشه دوانده ست که گویی
خون می خورد از ژرف ترین لایه ی ذاتم
من حادثه ای تلخم و غمبار که رخ داد
در یک شب توفانی و داغ از دهه ی شصت
حالا که از آن شب سه دهه می گذرد، شهر
در رنج و هراس است هنوز از تبعاتم
هرگز دلم از عشق نشد زنده و هرگز
چیزی ز دوامم ننوشتند به عالم
پیشانی من سنگ مزاری ست که بر آن
ثبت است از آن اول تاریخ وفاتم
ای دخترکان گل و آئینه و خورشید
دل بر من دلمرده ی مصلوب نبندید
من میوه ای از شاخه ی خشکیده ی مرگم
جاری ست دم مرگ در اندام حیاتم
تنهایی من سهم من از اصل خودم بود
گم کرده ام امروز خود واقعی ام را
شاید هم از این روست که این تاول بدخیم
بیرون زده از سطر به سطر صفحاتم
اشعار محمدرضا طاهری
آمد به روی صحنه و چرخی زد، تا بازتاب وضع جهان باشد
بازیگری که مثل جهان میخواست در بی ثباتی و دوران باشد
شماطه مقیّدِ یک «ساعت»، او را به یاد عاقبتش انداخت
آن دم که در شمایل یک آونگ، یادآور زوال زمان باشد
وقتی جنون به جان دلش افتاد، خود را جدا ز کار جهان میخواست
پس کور کرد پنجرهها را تا هر چار فصل خانه خزان باشد
دست از تمام مشغله ها برداشت، دستی به دورِ گردن مرگ انداخت
رگ را به تیغ تشنه تعارف کرد، تا زندگی پر از هیجان باشد
خود را که ناگزیر به دار آویخت، سقف و ستون صحنه به رویش ریخت
بازیگری که پرده ی آخر را، تصمیم داشت در نوسان باشد
متن اشعار شب اول محرم حاج محمد رضا طاهری
شعر جوشید و بر زبان آمد ، از گلو استخوان درآوردند
شعر من بافه های ذهنم نیست ، زخم هایم زبان درآوردند
آهِ مستانه ام که بالا رفت ، باده از آسمان شب بارید
مردمِ بسته چتر وا کردند ، عاشقان استکان درآوردند
می نویسم، اگرچه می دانم ، شعرها نانوشته ناب ترند
حرف های دلم تباه شدند ، تا سر از این دهان درآوردند
خواستم با سکوت و دم نزدن ، حرمت دوستی نگه دارم
دشمنان زیرکانه از دهنم ، “شِکوه از دوستان” درآوردند
دشمنی های دوستان این سو ، دوستی های دشمنان آن سو
دوستان دشنه در دلم کردند ، دشمنان داستان درآوردند
*
زیر آوار درد های خودم ، مدّتی مرده بودم اما باز
دست های تو از دل آوار ، جسدی نیمه جان درآوردند
متن اشعار مداحی محمد رضا طاهری
خیره خیره چشمهای خسته ی خوشباوران
محو دلقکبازی هر روزه ی بازیگران
ترس دلها را تصرّف کرده و امّید نیست
کارگر باشد بر آنها تیرِ چشم دلبران
مستها فرجامشان مرگ است وقتی جامها
پر شد از ترکیب تلخی از شراب و شوکران
ظلمت از یک سو، سکوت از سوی دیگر، بسته اند
باز پیمان اخوّت بین کوران و کران
عاشقان بیتاب آیاتند و دست روزگار
میزند آوازهاشان را به چوب خیزران
ابرها بیمایه و خاک بیابان مشتعل
تشنهها مأیوس از برگشتن آبآوران
سوء ظن آنقدر جاری شد که جای شبهه نیست
رو بپوشانند اگر روزی زنان از شوهران
فرصتِ پرواز کردنها همین حجم قفس
وسعتِ آوارگی ها بیکران در بیکران
بس که شهر از زندگی خالی ست گویی سالهاست
کودکانی مرده میزایند خیل مادران
*
گرچه یاران غافلند از دست گیری، دوستان !
چشم بردارید از از دست و دهان دیگران
متن اشعار فاطمیه محمدرضا طاهری
چون خواسته در لحظه ی دیدار بمیرم
ای کاش به جان کندن بسیار بمیرم
من مست به دنیای شما آمده بودم
تقدیر بر آن نیست که هشیار بمیرم
چون سایه به بی مهری خورشید عجینم
غم نیست که در لحظه ی دیدار بمیرم
بیمارِ تو ام ، درد به جز عشق ندارم
عشق است!… رهایم کن و بگذار بمیرم
اشعار حاج محمد رضا طاهری
کمی شتاب کن ای مرگ ناگهانی من
که تلخ می گذرد دوره ی جوانی من
مرا چگونه بریدی و دوختی ای عمر ؟
که خون نمی چکد از زخم زندگانی من
هنوز زهر خودت را نریختی ، هرچند
به لحظه های تو آغشته مرگ آنی من
مرا میان هزاران غریبه گم کردی
نشسته ای به تماشای بی نشانی من